| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 17021
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
Template By: LoxBlog.Com
ساخت بنر تبلیغاتی کاملا رایگان
ساخت چت روم کاملا تضمینی و رایگان...
پرورش بوقلمون
اسمانی خونی
وای فای تفاوت را احساس کنید
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان عشق
سیاه و
آدرس
omid456654.LXB.ir
لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
هر نگاه بستگي به احساسي که در آن نهفته است , سنگيني خاص خودش را دارد
و نگاهي که گرماي عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کني , تنت را مي سوزاند
اولين بار که سنگيني يک نگاه سوزنده را احساس کرد , يک بعد از ظهر سرد زمستاني بود
مثل هميشه سرش پايين بود و فشار پيچک زرد رنگ تنهايي به اندام کشيده اش , اجازه نمي داد تا سرش را بلند کند
مي فهميد , عميقا مي فهميد که اين نگاه با تمام نگاه هاي قبلي , با همه نگاه هاي آدم هاي ديگرفرق مي کند
ترسيد , از اين ترسيد که تلاقي نگاهش , اين نگاه تازه و داغ را فراري بدهد
همانطور مثل هر روز , طبق يک عادت مداوم تکراري , با چشم هايي رو به پايين , مسير هر روزه ش را, در امتداد مقصد هر روزه , ادامه داد .
در ذهنش زندگي شبيه آدامس بي مزه اي شده بود که طبق اجبار , فقط بايد مي جويدش
تکرار , تکرار و تکرار
سنگيني نگاه تا وقتي که در خونه را بست , تعقيبش کرد
پشتش رابه در چسباند و در سکوت آشناي حياط خانه , به صداي بلند تپيدن قلبش گوش داد
برايش عجيب بود , عجيب و دلچسب
***
از عشق مي نوشت و به عشق فکر مي کرد
ولي هيچوقت نه عاشق شده بود و نه معشوق
در ذهن خيالپردازش , عشق شبيه به مرد جواني بود
مرد جواني با گيسوان مشکي مجعد و پريشان و صورتي دلپذير و رنگ پريده
پنجره رو به کوچه اتاقش را باز کرد
انتهاي کوچه , همان درخت کاج قديمي , همان ديوار کاه گلي , همان تير چوبي چراغ برق بود و … دوباره نگاه کرد
تمام آن چيزها بود و يک غريبه
***
مرد غريبه در انتهاي کوچه قدم مي زد و گهگاه نگاهي به پنجره باز اتاق او مي انداخت
صداي قلبش را بلند تر از قبل شنيد ,
احساس کرد صداي قلبش با صداي قدم زدنهاي مرد گره خورده
پنجره رابست و آرام در حاليکه پشتش به ديوار کشيده مي شد روي زمين نشست
زانوانش را در بغل گرفت و به حرارتي که زير پوستش مي دويد , دلسپرد
***
تنهايي بد نيست
تنهايي خوب هم نيست
کتابهاي در هم و ريخته و شعر هاي گفته و ناگفته
خوبيها و بديها
سرگرداني را دوست نداشت
بيرون برف مي باريد و توي اتاق باران
با خودش فکر مي کرد : تموم اينا يک اتفاق ساده بود , اتفاق ساده اي که تموم شد .
سعي کرد بخوابد
قطره هاي اشکش را پاک کرد و تا صبح صداي دلنشين قدم زدنهاي مرد غريبه را در ذهنش تکرار کرد .
***
روز بعد , تازه بود
با احساسي تازه و نو , متفاوت از روزهاي قبل
صورتش را در آينه مرور کرد و روژ کم رنگ سرخ , به لبهايش ماليد
بيرون همه جا سفيد بود
انتهاي کوچه کمي مکث کرد
با خودش گفت , همينجا بود , همينجا راه مي رفت
سرش را پايين انداخت و مسير هر روزه را در پيش گرفت
زير لب تکرار مي کرد : عشق دروغه , مسخره اس , بي رحمه , داستانه , افسانه اس
***
ايستگاه اتوبوس و شلوغي هر روزه و انتظار .. و گرماي آشناي يک نگاه
قفسه سينه اش تنگ شد
طاقت نياورد و سرش را بلند کرد
دوقدم آنطرف تر , فقط با دو قدم فاصله , مرد غريبه ايستاده بود
تلاقي دو نگاه کوتاه بود و … کوتاه بود و بلند
بلند .. مثل شب يلدا
نگاهش را دزديد
***
نياز به دوست داشتن ,
نياز به دوست داشته شدن ,
نياز به پس زدن پرده هاي تاريکخانه دل
نياز به تنها گذاشتن تنهايي ها
و نياز و نياز و نياز
چيزي در درونش خالي شده بود و چيزي جايگزين تمام نداشته هايش
تلاقي يک نگاه و تلاقي تمام احساسات خفته دروني
تمام تفسيرهاي عارفانه اش از زندگي و عشق در تلاقي آن نگاه شکل ديگري به خود گرفته بود
مي ترسيد
مي ترسيد از اينکه توي اتوبوس کسي صداي تپيدن هاي قلب فشرده اش را بشنود .
***
مرد غريبه همه جا بود
با نگاه نافذ مشکي و شالگردن قهوه اي اش
و نگاه سنگين تر , و حرارت بيشتر
بعد از ظهر هاي داغ تابستان را به يادش مي آورد در سرماي سخت زمستان
زمستان … تنهايي
سرماي سخت زمستان تنهايي
و بعد از ظهر ها تا غروب
انتهاي کوچه بود و صداي قدم زدن هاي مرد غريبه
و شب .. نگاه عطشناک او بود و رد گام هاي غريبه بر صفحه سفيد برف
***
روزهاي تازه و جسارت هاي تازه تر
و سايه کم رنگ آبي پشت پلک هاي خمار
و گونه هايي که روز به روز سرخ تر مي شد
و چشم هايي که ديگر زمين را , و تکرار را جستجو نمي کرد
چشم هايي که نيازش
نوازش هاي گرم همان نگاه غريبه .. نه همان نگاه آشنا شده بود
زير لب تکرار مي کرد : - آي عشق .. آي عشق .. آي عشق
***
شکستن فاصله شبيه شکستن شيشه خانه همسايه اي مي ماند که نمي داني تو را مي زند يا توپت را با مهرباني پس مي دهد
چيزي بيشتر از نگاه مي خواست
عشق , همان جوان رنگ پريده با موهاي مشکي مجعد توي خواب هايش
جاي خودش را به مرد غريبه داده بود
و حالا عشق , مرد غريبه شده بود
با شال گردن قهوهاي بلند و موهاي جوگندمي آشفته
و سيگاري در دست
دلش پر مي زد براي شنيدن صداي عشق
صداي عشقش
مرد غريبه هر روز بود
و هر شب نبود
***
برف مي باريد
شديد تر از هر روز
و او , هواي دلش باراني بود
شديد تر از هر روز
قدم هايش تند بود و نگاهش آهسته
با خودش فکر مي کرد , اينهمه آدم براي چه
آدم هاي مزاحمي که نمي گذاشتند چشمانش , غريبه را پيدا کند
غريبه اي که در دلش , آشنا ترينش بود
سايه چتري از راه رسيد و بعد …
- مزاحمتون که نيستم ؟
صداي شکستن شيشه آمد
غريبه در کنارش بود
صدايي گرم و حضوري گرم تر
باور نمي کرد
هر دو زير يک چتر
هر دو در کنار هم
- نه , اصلا , خيلي هم لطف کردين
قدم به قدم , در سکوت , سکوت !!!….. نه فرياد
آي عشق .. اي عشق … آي عشق , تو چه ساده آدم ها را به هم مي رساني .. و چه سخت
کاش خيابان انتهايي نداشت
بوي عطر غريبه , بوي آشنايي بود , بوي خواب و بيداري
- سردتون که نيست
- نه .. اصلا
دو بار گفته بود ” نه اصلا ”
از خودش حجالت مي کشيد که زبانش را يارايي براي حرف زدن نبود
سردش نبود , داغش بود
حرارت عشق , تن آدم را مي سوزاند
غريبه تا ابتداي کوچه آمد
ابتداي کوچه اي که براي او , انتهايش بود
- ممنونم
نگاه در نگاه , کوتاه و کوبنده
- من بايد ممنون باشم که اجازه داديد همراهتون باشم
آرامش , احساس آرامش مي کرد و اضطراب
آرامش از با هم بودن و اضطراب از از دست دادن
- خدانگهدار
قدم به قدم دور شد
به سوي خانه , غريبه ايستاده بود و دل او هم , ايستاده تر
در را گشود و در لحظه اي کوتاه نگاهش کرد
غريبه چترش را بسته بود
***
بلوغ تازه , پژمردن جوانه هاي پيچک تنهايي
تب , شب هاي بلند و خيال پردازيهاي بلند تر
” اون منو دوست داره .. خداي من .. چقدر متين و موقر بود … ”
از اين شانه به آن شانه .. تا صبح .. تا ديدار دوباره
***
خيابان هاي شلوغ , دست ها ي در جيب و سرهاي در گريبان
هر کسي دلمشغولي هاي خودش را دارد
و انتظار , چشم هاي بي تاب و دل بي تاب تر
” پس اون کجاست ”
پرده به پرده آدم هاي بيگانه و تاريک و دريغ از نور , دريغ از آشناي غريبه
” نکنه مريض شده .. نکنه … ”
اضطراب و دلهره , سرگيجه و خفقان
عادت نيست , عشق آدم را اينگونه مي کند
هيچکس شبيه او هم نبود , حتي از پشت سر
” کاش ديروز باهاش حرف مي زدم , لعنت به من , نکنه از من رنجيده … ”
اشک و باران , گريه و سکوت
واژه عمق احساس را بيان نمي کند
واژه .. هيچ کاري از دستش بر نمي آيد .
***
انتهاي کوچه ساکت
پنجره باز
هق هق هاي نيمه شب
و روزهاي برفي
روزهاي برفي بدون چتر
” امروز حتما مياد ”
و امروز هاي بدون آمدن
***
بدست آوردن سخت است , از دست دادن کشنده , انتظار عذاب آور
غريبه , نه آمده بود , نه رفته بود
روزها گذشت , و هفته ها و .. ماه ها
بغض بسته , پنجه هاي قطور تنهايي بر گردن ظريفش گره خورده بود
نه خواب , نه بيداري
ديوانگي , جنون … شايد براي هيچ
” اون منو دوست داشت … شايدم … ”
علامت سئوال , علامت عشق , علامت تريد
پنجره هميشه باز .. و انتهاي کوچه هميشه ساکت … هميشه خلوت
آدم تا چيزي را ندارد , ندارد
غم نمي خورد
تا عشق را تجربه نکند , عاشقي را مسخره مي پندارد
و واي از آن روزيکه عاشق شود
***
پيچک زرد و چسبناک تنهايي در زير پوستش جولان مي داد
و غريبه , انگار براي هميشه , نيامده , رفته بود
مثل سرخي گونه هايش , برق چشمان درشتش و طراوتش و شادابي اش
نگاهش از پنجره به شکوفه هاي درخت گيلاس همسايه ماسيد
اگر او بود …
اما .. او … شش ماه بود که نبود
گاهي وقت ها , اميد هم , نا اميد مي شود
زير لب زمزمه کرد : ” عشق دروغه , مسخره اس , بي رحمه , داستانه , افسانه اس
از به هيچ به پوچ رسيدن
تجربه کردن درد دارد
درد عاشقي
و تمام اينها را هيچ کس نفهميد
دلي براي هميشه شکست و صدايش در شلوغي و همهمه آدم ها , نه … آدمک ها .. گم شد .
***
صداي در , و پستچي
- اين بسته مال شماست
صداي تپيدن دلش را شنيد , مثل آن روزها , محکم و متفاوت
درون بسته يک کتاب بود
” داستان هاي کوتاهي از عشق ”
پشت جلد , عکس همان غريبه بود , با همان نگاه ,
قلبش بي محابا مي زد , و نفس هايش تند و از هم گسيخته
روي صفحه اول با خودکار آبي نوشته شده بود
” دوست عزيز , داستان سيزهم اين کتاب را با الهام از ارتباط کوتاهمان نوشته ام , اميدوارم برداشت هاي شخصي ام از احساساتت که مطئنم اينگونه نبوده است ببخشي , به هر حال اين نوشته يک داستان بيشتر نيست , شاد باشي و عاشق ”
احساس سرگيجه و تهوع
” ارتباط کوتاهمان !!! ”
انگشتانش ناخودآگاه و مضطرب کتاب را جستجو مي کرد ,
داستان سيزدهم :
(( درد عاشقي ))
هر نگاه بستگي به احساسي که در آن نهفته است , سنگيني خاص خودش را دارد
و نگاهي که گرماي عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کني , تنت را مي سوزاند
اولين بار که سنگيني يک نگاه سوزنده را احساس کرد …
…………………………………..
…………………………
……………….
…….
….***
آهسته لغزيد
سايش پشت بر ديوار
سقوط کرد
و ديگر هيچ …..
وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشي” صدا مي کرد .
به اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ? ساعت ديدن فيلم و خوردن ? بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد” .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم ” .
يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال … قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که “بله” رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدي ؟ متشکرم”
سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه،دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتي ام … نميدونم … هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.
اي کاش اين کار رو کرده بودم ……………..”
سلامتیه جوونیم که بعد رفتنت غیر از الکـل و سیگـار چیزی ازش نچشیدم
سلامتیه مچ دستم که یه روزی تو بهش بوسه میزدی ولی الان تیــغ
سلامتیه لحظه لحظه خاطراتت که روزی صد بار روانـم رو ویران میکنه و تو نیستی
سلامتیه تو که شب گریــه هام دلیلشه
سلامتیه عشـق که اولین و آخرینش تو بودی
اصلن سلامتیه خودم که دیـوونـه تـر , سـگ جـونتـر , مـغـرورتـر ... از خودمو ندیدم
دوست ندارم ببینی ، چشمی که گریه کرده.........
چراغا رو خاموش کن ، سرگرم گریه باشم.........
میخوام به روم نیارم ،باید ازت جدا شم.........
فکر نبودن تو ، دنیا مو میسوزونه.........
چراغا رو خاموش کن ، چشم و چراغ خونه.........
یه خورده آرومم کن ، نشون نده که سردی.........
حالا وقت دروغه ، بگو که بر میگردی.........
از شرم اشکای من ، چرا رفتی یه گوشه؟؟؟.........
ازم خجالت نکش ، چراغا که خاموشه!!!.........
اگه دلت هنوزم باهام یکم رفیقه.........
یه خورده دیر تر برو ، فقط یه چند دقیقه.........
مسخره نکن!
باشه مشکلی نیست ...
فقط میخوام بهت ی حرفیو بزنم ...
فقط یه چیزی یادته ؟؟؟
یادته حالت بد بود ؟؟؟
یادته از همه متنفر بودی ؟؟؟
یادته عشقت تو زیر پاش خورد کرده بود رفته بود ؟؟؟
یادته از زندگی نا امید بودی ؟؟؟
یادته تو چه وضعیتی پیدات کردم ؟؟؟
یادته تو همون وضعیت بهت دل بستم ؟؟؟
حالا با من حالت خوب شد ...
یادته امید پیدا کردی کنار من ؟؟
یادته اینا رو ؟؟؟
حالا من بهت وابسته شدم...
حالا من حالم خیلی بده ...
خیلی دلم گرفته ...
حالم از هرچی ادمه بهم میخوره ...
از همه ادما متنفرم ...
حالا من از زندگیم نا امیدم عشقم...
کجایی گلم ؟؟؟
رفتی بی معرفت ؟؟؟
فقط یه عروسک میخواستی که باهاش بازی کنی ؟؟؟
باشه مشکلی نیست ...
حتی یه خداحافظی نکردی ...
خواستم یادت بندازم که خیلی نامردی کردی در حقم ...
خیلییییی گلم ...
خواستم یادت بندازم هرزگی فقط تن فروشی نیس ...
وقتی به دروغ میگی دوست دارم هرزگی عشقم ...
نقطه سر قبر ...
چـرارفـتی؟
حواست هست خدا؟
صدای هق هق گریه هامه....میشنوی؟؟؟
از گلویی میاد که خودت گفتی از رگش بهم نزدیکتری!!!
حواست هست خدا؟
هروقت صدای شکستن خودمو شنیدم گفتم...
گفتم باشه منم خدایی دارم
حواست هست خدا؟
از بچگی تا الان هر وقت زمین خوردم وبه سختی پاشدم,گفتن غصه نخور خدا بزرگه
حواست هست خدا؟
حواست هست که هر روز باهات درد و دل میکنم؟
حواست هست غصه هام دارن سنگینی میکنن؟
حواست هست خیلی وقته چشام بارونیه؟
حواست هست نفس کم آوردم؟
خدایا...
نفس میخوام, خوشی میخوام....زندگی میخوام
خدایا یه خنده از ته دل میخوام
خدایا خیالت راحت بازم قلبم شکست
ولی اشکالی نداره بازم میگم...
بازم میگم منم خدایی دارم
دوست دارم خدا جونم, قول میدم که دیگه همونی بشم که تو میخوای
مگه نه اینکه آدم وقتی عاشق یکی میشه
سعی میکنه همونجوری باشه که اون میخواد
پس تو هم کمکم کن خدا جونم
سخت است فراموش کردن کسی که
همه چیز را با او فراموش میکردم...
وقتی داشت میرفت گفت مواظب خودت باش
ولی نفهمید با این کاراش دیگه نمیتونم مواظب خودم باشم
رمز فایل :netfixed.ir
(به نام خدایی که هیچ وقت بندهاشو تنها نمیذاره)
سلام به گلی که هیچ وقت نمیتونم از دلم بیرونش
کنم سلام به دنیایی که هیچ وقت نمیتونم ولش کنم
سلام به تنها کسی که دوسش دارمو جونمو واسش
میدم سلام گل نازم سلام فرشته ی روز زمین
سلام گل ترین گل ها هه سلام دارم به کی میکنم
واقعا دارم به کی سلام میکنم به یه دختری
که دوست داشتن من واسش مهم نیست واقعا
چرا واست مهم نیست نه توضیح بده چرا؟
واست مهم نیست هه باشه اشکال نداره واست مهم نیست
ولی واسه من مهمه هرچقدر که واست مهم نباشه واسه
من مهم تر میشه (دوست دارم دوست دارم) اونقدر (دوست دارم)
که نمیتونی تصورش رو بکنی هرجا که لازم یا نباشه میگم
(دوست دارم) تو تنها کسی هستی که دوسش دارم تو تنها
فرشته ای هستی که دوسش دارم واسم مهم نیست بقیه چی
فکر میکنن مهم اینه که دوست دارم اونقدر (دوست دارم)
که نتونی بهش فکر بکنی بتونی درکش کنی تمام حرفای
من واسه تو مثل یه پیام بازرگانی که زود میگذره ولی
تمام حرفای تو مثل نوشته ایی میمونه که رو قلبم
هک کردی واسم مهم نیست زنده باشم یا نباشم واسم
این مهمه که (دوست دارم) واسم مهم اینه که با من بمونی
ولی دارم یه اشتباه بزرگ میکنم تو با من نمیمونی
تو به من میگی دوست داشتن من مثل یک هوس زود گذر
ولی هوس نیست بخدا هوس نیست دوست دارم اونقدر دوست
دارم که ..............................................................
این حرفا واسه تو مهم نیست ولی واسه من مهم
حرفام رو جور دیگه ای نمیتونستم بیان کنم بخاطر همین
اومدم حداقل با کسانی که مثل من عاشق شدن هستنو میخوان بمونن
دردودل کنم من یه پسرم یه پسر عاشق که دختری رو (دوست داره) که دختره
دوست داشتن این پسر رو هوس میدونه ولی دوستان داداشای گل ابجی های
گل دوست داشتن من هوس نیست به چه زبونی باید بیان کنم
(دوسش دارم دوسش دارم دوسش دارم دوسش دارم دوسش دارم دوسش دارم)
به کی بگم (دوسش دارم) به خدا میگم دوسش دارم محل نمیده انگار نه انگار
یه حیوانی مثل من این پایین هست که یه نفر رو (دوست داره) دیگه
طاقتم سر اومده دیگه خسته شدم از این زندگی دوست دارم بمیرم ولی اینطوری
زندگی نکنم مگه چه گناهی کردم که (دوسش دارم) مگه کسی دیگه ایی عاشق نمیشه
منم مثل بقیه ادما عاشق یه دختر شدم منم دوس دارم مثل بقیه یه عشق داشته باشم
نکنه منو جزو بندهات نمیدونی هه واقعا هم نمیدونی ولی من تو رو خدای خودم میدونم
با این که منو محل نمیدی بازم تو لیست بندهات هستم
ولی تا موقعی که زندم (دوسش دارمو) میدارم هرکی هم میخواد جلومو بگیره بسم الله
بیاد جلو منتظرم یکی بیاد فقط بهم حرف بزنه......................................
ساحل (دوست دارم) هرجا که لازم باشه یا نباشه میگم (دوست دارم) هرچه قدر هم
که واسه تو مهم نباشه بازم (دوست دارم) عاشقتم و خواهم بود هیچی دیگه واسم
مهم نیست فقط واسم این مهم که تو رو (دوست دارم) هرچی میخوای در موردم
فکر بکنی بکن بسم الله ولی بدون اگر بری میمیرم تو بری دیگه تو این دنیا
نمیمونم هم خودمو راحت میکنم هم تو رو که دیگه هیچ مزاحمتی واست
ایجاد نکنم کلام اخرم اینه که (دوست دارم) دیگه خود دانید
دلنوشته های مدیر وب:امید
♥دوست دارم ♥ستاره امیدم♥
(دلنوشته های حقیقی خودم زندگیم)
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاحــــــــــــــــــــــــــــــــــل دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم
دوـــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم
دوســــــــــــــــــــــــــــت دارم
دوســـــــــــــــــــــت دارم
دوســــــــــــــت دارم
دوســـــــــــت دارم
دوستــــــت دارم
دوســـت دارم
دوسـت دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم